ارزش هاي اخلاقي و خودگرايي روان شناختي (1)
ارزش هاي اخلاقي و خودگرايي روان شناختي (1)
چکيده
مسيحيت همواره «حب ذات» را بخشي از ذات ما و نيز تأثيرات آن را به طور محدود قابل قبول مي دانست. در بسياري از ديدگاه ها و ايدئولوژي ها، حب ذات منشأ تمام خواست ها و حرکات انساني خوانده شده است. اما مقولاتي چون فداکاري و از جان گذشتگي مي توانند، تناقضي بر اين مدعا باشند.
کليد واژه ها: خودگرايي، حب ذات، خودگرايي روان شناسي،خود گرايي اخلاقي و دگرگرايي.
مقدمه
مسئله خودگرايي (1) و دگرگرايي را از دو زاويه بررسي کرده اند:
1.بعد روان شناختي که توصيفي بوده و به توضيح و توصيف ساختار رواني انسان ها در انجام کارها و رفتارهاي گوناگونشان مي پردازد وآنچه مردم، در واقع، بر آن هستند تبيين مي کند، بدون آنکه توصيه هاي درباره چگونگي رفتار انسان ها يا حکم و قضاوتي در خصوص درست يا نادرست بودن آنها داشته باشد.
2.بعد اخلاقي که توصيه اي بوده و با ارائه توصيه هايي براي مردم مشخص مي کند که مردم چگونه بايد رفتار کنند. يکي از دلايل عمده معتقدان به خودگرايي اخلاقي (2) اعتقاد به خودگرايي روان شناختي (3) است.
بيان مسئله
هر انساني دوستدار ذات خود (حب ذات) و کمالات ذات خويش است و آثار وجودش را زيبا مي بيند تا آنجا که خود را محور هر نوع ارزش مي يابد. البته در کنار حب ذات ما شاهد نوع دوستي و دگرخواهي انسان ها نيز هستيم و مکرر مشاهده کرده ايم که انسان هاي متعالي جان و مال خويش را قرباني و فديه همنوعان خود مي سازند و حتي براي نجات جان يک حيوان فدا مي کنند در اين صورت بايد پرسيد چه رابطه اي بين حب ذات با دگرخواهي وجود دارد؛ آبا حب ذات همان خودگرايي است و آيا خودگرايي با دگرخواهي مانعة الجمع است و اصولاً چه تفاوتي بين برداشت هاي اخلاقي و روان شناختي از حب ذات و خودگرايي با
دگرخواهي وجود دارد؟ برخي معتقدند خودگرايي اخلاقي با خودگرايي روان شناختي تمايز جوهرين دارد. آيا اين تمايز در عرصه نظر و عمل قابل اثبات است؟ محققان اخلاق و روان شناسي نظريه هاي متعارضي در اين مقام ارائه داده اند. برخي از فلاسفه از عهد يونان باستان تا امروز نيز به اين مسئله و موضوع پرداخته اند.
در اين پژوهش با روش هاي توصيفي و کتابخانه اي و بررسي اسناد موجود در اين ارتباط، درصدد هستيم به واشکافي رابطه موجود بين حب ذات، به ويژه از نظر اخلاقي با خودگرايي روان شناختي و مرزهاي پيدا و ناپيداي موجود بين حب ذات و خودگرايي از ديدگاه انديشمندان مختلف بپردازيم.
معنا شناسي
1.خودگرايي
طبق اين نظريه، آدميان تنها آنچه منفعت شخصي خويش مي دانند، انجام مي دهند يا به گفته هيوم، قائلان به اين نظريه معتقدند که هيچ ميل و انفعالي در آدمي بي غرضانه نيست و کريمانه ترين دوستي ها نيز، هر قدر صميمانه باشد، حالتي است از حب ذات (حب نفس يا خود دوستي). و ما در همان حال که علي الظاهر سخت سرگرم چاره انديشي براي آزادي و خوشبختي آدميانيم، گرچه نادانسته، تنها در پي سود خود هستيم.(4)
2.حب ذات
الف ــ خودگرايي يا حب ذات، به عنوان منشأ ادراک، حيات، شعور و اراده انساني (برداشت روان شناختي و فلسفي).
ب ــ خودگرايي و حب ذات به معناي دوست داشتن يا عمل نمودن تحت اداره و سرپرستي قواي عقل، متناسب با اصل خلقت (خودگروي مثبت).
ج ــ حب ذات يا خودگرايي به معناي دوست داشتن و عمل نمودن طبق نيازهاي حيواني (خودگروي منفي و منشأ رذايل اخلاقي).
3.خودگرايي روان شناختي
خودگرايي روان شناختي نظريه اي درباره انگيزه کارها و رفتارهاي انسان بوده و مدعي است که همه اميال غايي انسان ها خودمحور(6) هستند. از اين نظر، تنها چيزي که هر کس قادر به خواستن يا طبيدن آن است، در نهايت همان منافع شخصي خود اوست، و اساساً انسان به لحاظ رواني نمي تواند کاري انجام دهد که به نفع شخص خودش نباشد. البته هيچ فردِ معتقد به خودگرايي روان شناختي منکر آن نيست که مردم، گاه غير از رفاه و نفع خود، به امور ديگري همچون رفاه يا خوشبختي ديگران تمايل دارند، اما آنها تأکيد مي کنند که مردم تنها در صورتي مي توانند به رفاه يا خوشبختي ديگران تمايل داشته باشند که آن را وسيله اي براي آن خوشبختي خود بدانند. در واقع، اميال دگرمحور (7) به گونه اي ابزاري وجود دارند؛ ما تنها (8) از آن رو به فکر ديگران هستيم که تصور مي کنيم، رفاه و خوشبختي آنها نتايجي براي رفاه و خوشبختي خود ما به همراه خواهد داشت.
خودگرايي مي گويد: هر کسي بايد به گونه اي عمل کند که خير يا رفاه بلند مدت خود را به حداکثر برساند. به تعبير ديگر، خودگرا کسي است که معتقد است انسان ها فقط نسبت به خودشان مکلف اند و تنها وظيفه آنان اين است که در خدمت نفع شخصي خود باشند.(9)
روشن است که اين نظريه ادعايي، توصيفي است نه توصيه اي و هدف آن اين است که روشن سازد چه چيزي انسان ها را به انجام کارهايشان بر مي انگيزاند و هرگز در مقام بيان خوب يا بد بودن اين گونه انگيزه ها نيست و از اين رو، متفاوت با خودگرايي اخلاقي است که درصدد توصيه آرمان هاي اخلاقي و بيان درست يا نادرست بودن اعمال و رفتارهاي اخلاقي است. بر اساس نظريه خودگرايي روان شناختي، ما طوري ساخته شده ايم که همواره درپي سود يا رفاه خودمان هستيم يا هميشه کاري انجام مي دهيم که گمان مي کنيم بيشترين غلبه خير بر شر را به ما مي دهد. به گفته بانلر، (10) اين سخن بدين معناست که «حب ذات» تنها اصل اساس در سرشت آدمي است. در مجموعه اي از تعابير جديد، اين بدان معناست که «خودارضايي»، هدف غايي همه فعاليت هاست يا اصل لذت، انگيزه اصلي هر فرد است.(11)
4.خودگرايي اخلاقي
خودگرايي اخلاقي، ايده و آموزه اي پذيرفته عرف عام وعامه پسند نيست، اما تفکري فلسفي در طول تاريخ بوده و به رغم آنکه فيلسوفان بسياري به رد و ابطال آن همت گماشته اند، هميشه و همچنان در شمار نظريه هاي اخلاقي مهم و اعتنا پذير بوده است. تئوري قراردادگرايي توماس هابز(1588 ــ 1679م) را مي توان تقريري از خودگرايي به حساب آورد که ريشه هايش را در گزينش فردي مبتني برمنفعت شخصي قرار داده است. ديدگاه هاي خودگرايانه هابز در کتاب معروفش لوياتان به وضوح ديده مي شود. او مي گويد:
هرگاه کسي حق خود را واگذارد و يا از آن چشم بپوشد، اين کار را در ازاي حقي انجام مي دهد که متقابلاً به او واگذار مي شود و يا انتظار دارد که نفع ديگري عايدش شود، زيرا عمل، آرادي است و غايت اعمال ارادي همه آدميان کسب نفعي براي خودشان است.(16)
برنارد.دي مندويل (17) (1670ــ1733م) پس از هابز ديدگاه هاي خودگرايانه او را تأييد و ترويج کرد. او معتقد بود ما هيچ گواه تجربي نداريم که انسان بنا به طبع خود موجودي غير خودخواه باشد، و از سويي اعمال خودخواهانه که در عرف عام، رذايل اخلاقي به حساب مي آيند، بيشتر از هر چيزي به جامعه فايده مي رسانند.
در دوره معاصرهم برخي فيلسوفان، نظير آين رند (1692) (18) از اين نظريه دفاع کرده اند، اگرچه بسياري از فيلسوفان از قرن هاي گذشته، همچون هاچسون،(19) جوزف باتلر،(20) ژان ژاک
روسو (1712 ــ 1778م)، ديويد هيوم (1711 ــ 1776م) و ايمانوئل کانت (1724-1804م) از منتقدان اين نظريه به شمار مي آيند که نقدهايي جدي بر آن دارند.
براي تبيين مفاد و مدعاي خودگرايي اخلاقي، چند نکته مهم و ضروري به نظر مي رسد:
الف ــ خودگرايي اخلاقي بر خلاف خودگرايي روان شناختي، نظريه اي توصيه اي، دستوري و هنجاري در باب اخلاق هنجاري به شمار مي رود و درصدد ارائه ملاک و معياري براي تشخيص و تعيين عمل درست و نادرست و بايسته به لحاظ اخلاقي است. از همين رو، ميزان سود و نفع شخصي که هر عملي به بار مي آورد معيار درستي و نادرستي اعمال و رفتارها و رويه هاي رفتاري به شمار مي رود و تنها کار و عملي درست و بايسته است که سود يا لذت بيشتري براي شخص عامل اخلاقي داشته باشد.
ب ــ بنا بر نظريه خودگرايي اخلاقي، يک اصل و الزام اخلاقي وجود دارد، يعني ايجاد بيشترين ميزان سود و منفعت براي شخص عامل اخلاقي مباشر. البته ممکن است در مراد از سود و امر ارزشمندي که بايد بيشتر شود، اختلاف نظريه هايي وجود داشته باشد. معناي سود در بيشتر تقريرهاي کلاسيک، لذت بوده است. هنري سيجويک فيلسوف قرن نوزدهم در کتاب روش هاي اخلاق، تنها تقريرخودگرايي را که با ارزش و اعتباراست، خودگرايي لذت گرا مي شمارد.(21) اما به هر حال در اين اصل و الزام اخلاقي يگانه، اتفاق نظر وجود دارد.
ج ــ خودگرايي اخلاقي با انگيزه هاي بالفعل آدميان ارتباطي ندارد، بلکه با انگيزه هايي کار دارد که بايد داشته باشند، چرا که نظريه اي اخلاقي در باب الزام اخلاقي است و به بايدها و نبايدها نظر دارد، نه توصيف تجربي اعمال و بيان هست ها و واقعيت هاي خارجي.
د ــ قبول خودگرايي اخلاقي و تلاش براي پي جويي منافع صرفاً شخصي، به معناي نفي هر گونه عمل در جهت منافع ديگران نيست. خودگرا نمي گويد که نبايد به هيچ وجه به منافع ديگران توجه داشت يا هرگز به ديگران نبايد کمک رساند، چه بسا منافعي با منافع ديگران منطبق باشد يا در مواردي کمک به ديگران سود بيشتري آورد و يا ابزار مؤثري براي نفعي بيشتر و شديدتر و بادوام تر باشد. خودگرا لزوماً حسود يا بخيل نيست و لزوماً از کمک به ديگران منع نمي کند، بلکه تأکيد دارد که ملاک درستي و بايستگي عمل، سود و ثمرهايي است که به خود عامل اخلاقي بر مي گردد. و بنابراين، در تمامي اين افعال غرض و غايت اصلي بايد تحصيل بالاترين ميزان منافع شخصي باشد، هر چند در اين بين خواسته يا ناخواسته و يا از سرغفلت، نفعي هم به ديگران رسد.
هـ ــ خودگرايان لزوماً انسان هايي کوته نظر و کم خرد نيستند. آنان در پي تحصيل بيشترين منفعت آني، گذرا و کوتاه مدت نيستند، بلکه به لذات و منافع بلند مدت و ديرپا توجه دارندو براي عامل اخلاقي کف نفس، اعتدال و ميانه روي، جديت در کار، حزم و عقلانيت، دورانديشي و آينده نگري را لازم مي دانند.
وــ خودگرايي اخلاقي شرط لازم و کافي را براي درستي هر عملي، ارتقاي منافع فردي تا بالاترين حد ممکن يا در بعضي از تقريرها تا سطح معيني از سود و رفاه فردي مي داند.
زــ خودگرايي اخلاقي، نظريه اي غايت گرا و پيامدگرا درحوزه اخلاق هنجاري است و به پيامد اعمال و نتايج آنها توجه دارد. از اين رو، ممکن است با ديگر نظريه هاي غايت گرايانه در اخلاق کهن، يعني نظريه فضيلت گرايي ارسطو شباهتي پيدا کند. هر دو اين نظريه ها به سود و سعادت شخصي فرد توجه خاصي دارند. اما بي شک تفاوت هاي مبنايي و آشکاري بين اين دو نظريه وجود دارد که آن دو را از هم متمايز مي سازد.(22)
پي نوشت ها :
*استاد يار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره) Nashrieh@abas.net
**عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد نکا و دانشجوي دکتري مدرسي معارف اسلامي. دريافت: 89/4/18 ــ پذيرش: 89/7/10
1.egoism.
2.thical egoism.
3.psychological egoism.
4.حسنيعلي شيدان شيد، عقل در اخلاق از نظر غزالي و هيوم، ص 244.
5.آندره، لالاند، فرهنگ علمي و انتقادي فلسفه، ترجمه غلامرضا وثيق، ص 221.
6.self-directed.
7.other directed.
8.Sober, Elliot ' Psychological egoism' in Ethical Theories, edited by Tlugh Lafollette, Blackwell publishers, p 129.
9.مايکل پالمر، مسايل اخلاقي، ترجمه علي رضا آل بويه، ص 67.
10.وديت باتلر (Judith Butler) فيلسوف پساساختارگرا و منتقد فمنيست آمريکايي است و در زمينه هاي نظريه فراهنجار، نظريه کويير، فلسفه سياسي و علم اخلاق صاحب نظر است. وي داراي کرسي استادي در رشته ادبيات در دانشگاه برکلي کاليفرنيا است. او مدرک دکتراي خود را در سال 1984 از دانشگاه يل دريافت کرد. پايان نامه وي با عنوان مباحث شهوت، بازتاب انديشه هاي هگل در قرن بيستم فرانسه بود.
11.ويليام کي، فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، ص 55.
12.همان، ص 52.
13.مايکل پالمر، مسايل اخلاقي، ص 53.
14.همان، ص 34.
15.ويليام کي، فرانکنا، فلسفه اخلاق، ص 54.
16.توماس، لوياتان، ويرايش و مقدمه سي.بي.مک فرسون، ترجمه حسين بشريه، ص 163.
17.B.D. Moundville.
18.بکر، لارنس، تاريخ فلسفه اخلاق غرب، ترجمه گروهي از مترجمان، ص 134.
19.Hutcheson.
20.joseph Butler.
21.Sidgewick Henry, Method of Ethics, Hacker publishing Company, p 96.
22.Baier. Kurt, 'Egoism' in Companion to Ethics, p.98.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}